عن تو ازدواج حالا که اینطوره

ساخت وبلاگ

با مامان دعوای بدی کردم. اعصابم خورد بود دست خودم نبود. هر سری می شینه هی راجع به سن و سال دخترایی که ازدواج نکردن و اینا حرف می زنه. چن روز پیش یکی ز دوستاشو دیدم تو خیابون جلوی خودش بهم گیر داده ازدواج کن. بهش میگم کو خواستگار؟ میگه مامانت میگه بهونه میاری هر کی میاد. دلم میخواست خودمو خفه کنم. چن روز پیشم جلوی زنداداشم دوباره به سن و سال دخترای مردم گیر داده بود. بهش گفتم تو چرا حرف مردمو می زنی که یه آدم عوضی مث اون زنداداش بدبختم که مغزش انقدر کوچیکه که فکر میکنه که اگه کسی متنی تو پروفایل تلگرامش میذاره قصدش سوزوندن کسیه برگرده بگه حتما خواستگار خوب نداشته. بدبخت یکی از خواستگارای منو اگه داشتی که تا الان ده بار شوهر کرده بودی. اعصابمو خورد میکنه مامانم. تهدیدش کردم گفتم اگه یه بار دیگه بهم گیر بدی و حرف مردمو راجب این موضوع بزنی میذارم از این خونه میرم. واقعا هم می رم. دیگه خسته شدم. سی ساله تمام شکنجه های روحی روانی شو تحمل کردم. از دستش مریض شدم. هزار تا درد گرفتم. خسته م کرده. آخه من نمیدونم حالا اینایی که ازدواج کردن دقیقا چه گه مهمی تو زندگی شون خوردن که من اگه ازدواج نکنم از خوردن اون گه خوشمزه محروم میشم.جالب اینجاست یه عوضی مث زنداداشم خواهر خودش سی سال به بالا بود ازدواج نکرده . حتی یکی از خواهراش نزدیک پنجاه سالشه ولی یه بار طلاق گرفته و دیگه ازدواج نکرده. بعد انقدر مغزش کوچیکه که به من تیکه میندازه. ما هیچوقت به خاطر کمبودای زندگی ش تحقیرش نکردیم  چون می گفتیم مگه خدایی م؟ ولی امسال اینا ادعای خدایی شون میشه. بی همه چیزن. کسی که پست خواهر برادر خودش صفحه میذاره از این بهتر نمیشه. بدبخت عقده ای. از دست مامانم از اون بیشتر شاکی ام . بهش گفتم تو شروع کننده ی همه این حرفایی. همه این زخم زبونا. خسته شدم از دستش. خدایا اگه منو از این وضعیت خلاص نکنی یه بلایی سر خودم میارم

+ نوشته شده در  جمعه دوازدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 18:49  توسط بهارنارنج  | 
صدا...
ما را در سایت صدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhaledeleman6 بازدید : 140 تاريخ : جمعه 12 خرداد 1396 ساعت: 21:32